به بن بست رسیدن علم و نیز فلسفه های انسان ساخته.
فطری بودن حقیقت یابی و حق طلبی و ایمان و... و نامیرا بودن آنها و عدم امکان بی نیازی از خدا.
آشکار شدن تدریجی چهرهء واقعی دین در زمانهء جدید.
توأم بودن سه مقولهءعشق،عدالت،آزادی و تحقق حجم انسانی با این سه بعد وجودی .
اقبال لاهوری:ما امروز به تفسیری معنوی از جهان نیازمندیم.
حکمت:نوعی خودآگاهی و جهان آگاهی و فهم خودیاب و جهت یاب و معنی یاب و فطری و مستقیمی است ماوراء عقلی و علمی که از آن،حقیقت و هدایت و روشن بینی و فهم ارزش و مسئولیت و « شدن » سرچشمه می گیرد.
هماهنگی زمینهء انسانی و زمان اجتماعی.
لزوم تفکیک اسلامیّت از عربیّت.
خدمت اصل حرمت غنا به انسان و حمایت از حیات و هوشیاری انسان و نیز ادای احترام و تقدیر از موسیقی ارزشمند.
عالی ترین درجهء شهادت و ایثار و اخلاص،نه تنها گذشتن از مال و جان،که گذشتن از رشد و تکامل وجودی و معنوی و علمی خویش و ایستادن و پرداختن به مردم و حرف زدن با آنها و پاسخ گفتن به نیازهای ابتدائی و عادی زندگی شان.
ملیّت یک واقعیت است،اما ایدئولوژی یک حقیقت.
آزادی تنها:نتیجه اش سرمایه داری و فساد.نمونه اش انقلاب کبیر فرانسه.
عدالت تنها :نتیجه اش سرمایه داری دولتی و جمود.نمونه اش انقلاب اکتبر.
عرفان تنها:نتیجه اش خرافه و خواب.نمونه اش مذاهب منحرف با شعارهای خرافی.
نیچه:کسی که در زندگی،چرائی دارد،با هر چگونه ای خواهد ساخت.
وقتی یک حقیقت نسبی در تضاد با یک باطل مطلق قرار می گیرد،چهرهء یک حقیقت مطلق را می یابد،مانند پدیدهء علی اللهی.
فردیّت در جوامع شرقی،قوی تر و نمایانتر از روح و هماهنگی جمعی است.
عدم احساس مسئولیت (ایمان و عمل صالح و توصیه به حق و توصیه به صبر) در هر عصری که انسان در آن قرار دارد، متناسب است با زیانکاری.
معنا و فلسفه و غایت بخشیدن به حیات،با یک زیربنای توحیدی و معادی و...امکان پذیر است.
زندگی یعنی:نان،آزادی،فرهنگ،ایمان و دوست داشتن(برابری و تکامل در درون این پنج گزینه مستتر است).
ادامه دارد...